نتایج جستجو برای عبارت :

خدا غلومی و بکشه

 
کامند + او بعد اون دو تا رو انتخاب 
کنترل کلیک رو یه چیز= میگه کجاها استفاده شده
 
تایمر دو تا چیز می گیره یکی اینکه چند ثانیه به چند ثانیه یه صدایی به تو بزنه یکی این که چند ثانیه کلش طول بکشه
 
اکتیویتی lifecycle  
باگ
مثلا این شکلی تو یه بلاک آ یه چیز دامیه و تو بقیه برنامه نیستش دیگه؟؟؟
{
int a=0;
}
وقتی onCreate  بیشتر از ۵ ثانیه طول بکشه صفحه سیاه میشه و میگه ریسپاند نکرد
چیزایی که یه activity داره نشون میده فقط وقتی می تونی تغییر بدی که در حالت onResume() باشه
زیبایی بعضی تصمیم‌ها، کارها، اتفاق‌ها اینه که دلیل واقعیشون رو فقط خودت بدونی و به کسی هم توضیح ندی.بذار فکر کنن چون خسته شدی، چون کم آوردی، چون زورت نمی‌رسه یا هرچیز دیگه اون تصمیم رو گرفتی. مگه مهمه نظرشون؟ تو راه خودتو برو، کار خودتو بکن.سکوت کن بذار چند وقت دیگه با نتیجه جوابشونو بگیرن که هم قشنگ‌تره هم محکم‌تر. بذار بعضی چیزا فقط و فقط برای خودت بمونن. هرچقدر هم که بخاطرشون بهت کم لطفی بشه، قضاوت بشی، پوزخند بهت بزنن یا هر کوفت دیگه.
درباره ی سفر به شیکاگو مفصل خواهم نوشت اما الان لازم دارم درباره ی خبر مهمی که تازه گرفتم، بنویسم. در کمال تعجب، امروز نامه ی تایید ویزای دانشجوییم رسید!!! بهمون گفته بودن بین 9 تا 13 ماه ممکنه طول بکشه و من خودم رو آماده کرده بودم برای از دست دادن ترم اول و حتی کل سال اول. هفته ی پیش صدام زدن واسه انگشت نگاری و امروز نامه ی تایید اومد. در اینکه خوشحالم شکی نیست اما شوکه شدم. راستش باید اعتراف کنم که ته ته دلم دوست داشتم این تعطیلات سرخوشانه بیشتر
امروز، روز بهتری داشتم: بهتر از دیروز و هفته گذشته و ماه گذشته و معتقدم این روند بهبود قراره ادامه داشته باشه.
این روزها خیلی ارام ارام کتاب میخونم. سعی میکنم کتابهایی بخونم که ذهنم رو به چالش بکشه، آموخته هام رو به چالش بکشه. بعضی وقتا برمیگردم و کل یک فصل رو ز ابتدا میخونم که متوجه بشم نویسنده داره به چه جمع بندی میرسه.
و خیلی جالبه، این روزها که کتابهایی چالش برانگیز میخونم برای اولین بار احساس میکنم که به آگاهیم داره اضافه میشه.
تصمیم گرفت
دختر با اخم اومد پیش مادرش و گفت.؟ مامان من دیگه از دختر بودن خسته شدم! مادرش با تعجب پرسید چرا؟ دختر گفت : خسته شدم از این تبعیضی که بین دختر و پسر قائل میشن! پسر تا نصف شب هرجا دلش بخواد میره کسی نمیگه اشکال داره. اما دختر بره میگن خوب نیست. پسر دوست دختر داشته میگن پسره دیگه!! دختر دوست پسر داشته باشه میگن خرابه! پسر سیگار بکشه میگن مرده دیگه حتما دردی داره! دختر سیگار بکشه میگن معتاده! پسر چش چرونی کنه میگن ذاتشه! دختر چش چرونی کنه میگن وله! خلا
روز اول عیدی خدمتتون عرض کنم یک آقای متاهل، به دور از چشم همسرش، دست یه دختر رو میگیره و میره سواحل ایتالیا عیش و نوش ولی از قضا  روزگار هر دوشون  کرونا ویروس گرفتن و وضع اقاهه وخیمه و احتمال زنده موندنش هم کمه!
کرونا زمان و مکان نمیشناسه 
جدا از این داستان این ویروس باعث تغییرات عظیمی در بسیاری از رفتارهای روزمره ی ما داشته 
پرولاین آروزی سلامتی و تندرسی رو برای همطنان عزیز داره 
در خانه بمانیم و 20 دقیقه دست ها را بشوییم 
چرا شستن دست‌ها
کاش یه الزام قانونی هم بود که اونایی که دعوا میکنن، اگه وسط دعوا چیز میز پرت کردن و شکست و خرد و خاکشیر شد خودشون جمع و جور کن، جارو بکشن و تمیز کاری کنن. نه که قرت بزنن بیرون و اون بدبختی که حتی شاهد صحنه لذتبخش گیس و گیس کشی هم نبوده مجبور بشه جور این‌ها رو بکشه.
وقتی یکی کنارتونه آیا طبیعیه که تو مدت 20 دقیقه 60 بار انگشتش رو تو پهلوتون فرو کنه، 40 بار به نوک دماغتون ضربه بزنه، تو گوشتون مثل قطار سوت بکشه، به طرق مختلف به هر جایی دستش برسه ضربه وارد کنه؟
واقعا همه همنشینا اینجوری هستن؟! :|
ساعت دقیقا ۵:۰۹ صبح روز ۴ اردیبهشت
از یه خواب خیلی ترسناک پریدم و دیگه خوابم نمیبره،حالا نشستم تو تاریکی و‌ به ارواح خبیثه‌ای که تو خواب داشتم باهاشون مبارزه میکردم فکر میکنم.نمیدونم چرا خوابای من انقد درگیری داره.همش در حال نجات دادن یه نفرم :/ یکی باید بیاد منو نجات بده ازین شرایط!
خب نشستم رو مبل.حس میکنم اگه پاهامو بالا بگیرم و رو زمین نزارم هیولای «زیرین»نمیتونه پامو بگیره و بکشه زیر مبل.هیولای زیرین که میدونید چیه؟!نمیدونید؟!؟!پس چی م
بحث امروز من و نگار و من و الهه و من و رقیه در باب رابطه‌ی جنسی با شریک به جایی نرسید. فقط سردرگم‌تر شدیم. نمی‌دونیم که چرا نباید بهترین سال‌های زندگیمون رو به لذت بردن بگذرونیم. برای کسی که معلوم نیست چقدر وقت بعد سرشو از یه سری مناطقی بکشه بیرون و بیاد توی پاکدامن رو «بگیره»! 
کارت بانکیم رو به فروشنده دادم و باخیال راحت منتظر شدم تا کارت بکشه ، ولى در کمال تعجب ، دستگاه پیام داد :"موجودى کافى نمیباشد ! "امکان نداشت ، خودم میدونستم  که اقلا سه برابر مبلغى که خرید کردم در کارتم پول دارم، با بیحوصلگى از فروشنده خواستم که دوباره کارت بکشه و این بار پیام آمد:"رمز نامعتبر است"این بار فروشنده با بیحوصلگى گفت:آقا لطفا نقداً پرداخت کنید ، پول نقد همراهتون هست؟....فکر کنم کارتتون رو پیش موبایلتون گذاشتین کلاً سوخته
در راه بر
با سلام
هر وقت اسم کنکور میاد لذت میبرم چون هیچ امتحانی مثه کنکور برام جذاب نیس. رقابت سخت باعث میشه آدم بیشتر از تواناییش زحمت بکشه. شاید خیلی ها حالشون از کنکور بهم بخوره. ولی من ازش لذت بردم. انشالله که کنکور ۹۸ برای بچه های ریاضی، تجربی و انسانی مطابق میلشون باشه.
یا حق
امروز ساعت ده دندونای عقل سمت راستم رو کشیدم موقعی که آمپور بی حسی رو می زد اینقدر درد داشت که میخواستم دست دکتر رو بگیرم دکترم با اخم گفت دست من رو نگیر دیگه دستهای صندلی رو زیر دستم فشار میدادم وقتی آمپور بی حسی رو زد ده دقیقه گفت منتظر بشین تمام بدنم میلرزید انقدر ناجور میلرزیدم که دختر داییم همراهم اومده بود دندون عقل بکشه گذاشت رفت گفت من بعدا میکشم منم موندم بعد صدا کرد احساس میکردم الانه که سرم رو ببرن رفتم داخل کشیدشون پایینی درد ندا
جدیدن یه سوال تو ذهنمه که هر بار بعد مدتی عین تلنگر  یا عین گلوگاه  جلو راهمو میگیره و میگه:
چقدر دیگه باید طول بکشه تا اونی رو که ازت دور شده دیگه دوست نداشته باشی!؟
وقتی هر بار ته دلت باز براش میلرزه، سکوت میکنی و این سوال همواره برات بی جواب میمونه.. *
دقت کردین بعضیا حق الناس رو فقط اونجایی حق الناس می دونن که میلشون بکشه؟
طرف سر 200تومن پول سه ماهه اصرار می‌کنه که بریزه و ما انکار که بابا سوغات از طرف ما حساب کن اون زعفرونا رو بی‌خیال، میگه حق الناسه:/
همین فرد آتیشی بپا کرد چند سال پیش که هنوز دلم از شعله هاش می سوزه ولی حواسش به حق الناس نیست...
از هرچه فکر کنه بیشتر واسطه ی گره به کار ما خوردن شده
دختر که باشی این‌گونه‌ای...
گاهی میان بلبشوهای هجده‌ سالگی‌ات دلت می‌خواهد مادر باشی.
کنکوری که باشی این‌گونه‌ای...
گاهی وقتا دلت می‌خواد سرتو بکوبی توی دیوار.
 
پ‌.ن: نتایج اعلام شد. کی قدرت اینو داره که از زیر زبونم حرف بکشه؟! :دی
ولی انصافا وقتی میرید هدفون میخرید تنها نرید، یه نفر رو با خودتون ببرید و امتحانش کنید، که اینجور نباشه که کله ی صبح تتلو تو گوش شما هوار بکشه "من در اختیار تو، بیا این تنو ببر تیمارش کن" ما هم فیض ببریم...
+ ولی سلیقه ی مردم تو مترو بهتر شده، به جای سریال ترکی this is us میبینن با گوشی، جای ملت عشق گاری کوپر و چشم‌هایش و جز از کل میخونن، ولی همچنان تتلو گوش میکنن -_- :)))
دلخوشی یعنی زمستون باشه 
نصف شب بابا ببینه هوا سرد شده بیاد بخاری اتاقتو زیاد کنه
بعد ببینه پتوت کنار رفته پتورو بکشه روت
بعد تو یه تکونی بخوری ودلت گرم باشه
بخاطر سایه ی پدر روی سرت...
خدایا پدر مادرمون رو برامون حفظ کن
الهی آمین❤
ب جز ی خاطره ی خوب واسه یکشنبه قبل انتخابات۹۶کلا اردیبهشتی نبوده ک بگذره و زخمیم نکرده باشهالمپیاددانش آموزیم۱۱و۱۲اردیبهشت بودالمپیاددانشجوییم۱۲و۱۳اردیبهشت هست(اینو دیگه خدا رحم کنه)بدی این دفعه اینه ک خونواده خبرندارن و قاعدتا درکی هم از اوضام وجود نداره و من هم همش خودخوری احتمالا جمعه،بعد امتحان کارم ب سرم بکشه ببینید کی گفتمحالا شما هی بگید اردیبعشق و این صوبتا
سلام 
خدا میگه 
خلقنا من انفسکم ازواجا
از خودتون برای شما زوج هایی آفریدیم
و در انجیل هم گفتم که نوشته شده حوا از دنده ادم افریده شد
بعدش میشگه تا آروم باشید در کنار او
آرامش یه اصل کلیدی هست در زوج واقعی
داف و پلنگ و پاف و فلان همه باد هواست
دنبال یار باید بود
میدونید یه آیه داریم میگه
الم اعهد الیکم یا بنی ادم...
میگه مگه من با شما عهد نبسته بودم که شیطان رو نپرسید و ...
عهد؟
کدوم عهد خدا؟
من چیزی یادم نمیاد!
بله
در این ایه به عالم ذر اشاره شده
بر
 مقاله ی موضوع، عکس، واقع گرایی  رو برای بار دوم خوندم. اما مگه کافیه. در حدی نیستم که بتونم راجع بهش حرف بزنم پس باید باز بخونمشو رو نوشته ها فکر کنم. 
یادت گفته بودم سیگار میکشم بعضی وقتها؟؟ چی میشه که در نظر بعضیا سیگار چیز خاصی نیست و در نظر بعضیا گناه نابخشودنی میاد؟ مقدار شر هر چیزیو خود شخص مشخص میکنه. « شر هیچ صورت عام و مشخصی ندارد زیرا شر تنها به منزله ی قضاوتی که یک فاعل در یک موقعیت و بر مبنای پیامد های افعال خودش در آن موقعیت صورت
هنوزم جهالت گذشته ها ، تو وجود بعضی ادما هست که برا پسر ارزش بیشتری قائلن ... پیامبر ما ، شما بهتر از هر کسی میدونی چه دردیه فرق گذاشتن بین دختر و پسر ، خودت برای شفای مطهره ی ما دعا کن... :"...
  از این ... آبی برای این دختر گرم نمیشه حالا حالا باید درد بکشه... + خدایا دخترو ب کیا میدی یکی دخترو رو سرش میزاره یکی هم اینطور...
 
کارت بانکیم رو به فروشنده دادم و با خیال راحت منتظر شدم تا کارت بکشه، ولى در کمال تعجب، دستگاه پیام داد:
"موجودى کافى نمیباشد! " 
امکان نداشت، خودم می دونستم که اقلا سه برابر مبلغى که خرید کردم در کارتم پول دارم.
با بیحوصلگى از فروشنده خواستم که دوباره کارت بکشه و این بار پیام آمد:
"رمز نامعتبر است".
این بار فروشنده با بی‌حوصلگى گفت:
آقا لطفا نقداً پرداخت کنید، پول نقد همراهتون هست؟
فکر کنم کارتتون رو پیش موبایلتون گذاشتین کلاً سوخته...
در راه ب
همین دنیا سرای رسیدگی به تک تک اعمال هست.
توی همین دنیا اینقدر زنده میمونید که به تک تک اعمال شما رسیدگی بشه، و بعد پاک میشید، و بعد برمیگردید به دل خاک.
غیرممکنه یک نفر یک آه بکشه، شما مسئول بخشی از اون آه باشید، و توی این دنیا تاوان پس ندین.
دنیا سرای مکافاته.
دلم میخواست بهش بگم کاش همه ی حماقتای عالم ختم میشد به دوزار چند شاهی، ولی استیصال تو نگاهش و فکر این که تنهایی باید جای خالی چند میلیون دوش بکشه و تازه نذاره باباش بفهمه نذاشت بگم ... ولی الان تو جایی وایسادم که دلم میخواست چندرغاز ته حسابم نبود ولی چشمای مامان میخندید، محمد سالم بود و بابا...امان از همه ی ای کاش های عالم، امان.
پ.. میگن آدمی آه و دمی ...آخ از آه این روزا.
از فرط استیصال بین سوپر ایگو و اون یکی دارم کلافه میشم 
حال ندارم از هیچی راضی نیستم 
همش دارم ضرر میکنم 
نمیدونم چه غلطی باید کنم 
خستم از خوش نگدشتن 
از استیصال 
از این که همش تو نقش ادم بدبخته ایم
همش پول نداره ایم 
همش سختی بکشه ایم
همش نمی شه ایم 
خستم تا بیخ و بن ام خسته ام. 
همش ما بدبختیم 
همش ببین چه گهی خوردیم. 
همش من تلاش کردنه 
مهم نبودنه. 
 
خستم 
خستم 
خستم 
خستم
 
در جهت بهبود حال و احوال اینستاگرام رو از گوشی پاک کردم. مطمئن تا چند روز درد خماری می کشم اما خب چه میشه کرد ادم باید از اعتیاد دست بکشه               احساس می کردم اینستا یکی از چیزایی که اعتماد به نفسم رو به طور موزیانه و غیر محسوسی کم می کنه و بگی نگی زیرزیرکی حالم رو بد می کنه.                    نظری دارید؟                  از جناب فیش نگار و سرکار خانم نبات خدا بابت کامنت ها و دلداری ها تشکر میکنم. یه سفر کوتاه یک روزه دارم که اگر عمری باقی ماند ش
درسته که با دستکاری ژنتیکی انقلابها و دخالت های آمریکا نظیر تحریم ها و جهانی شدن اقتصاد، عملاً استقلال طلبی برخی ملت های گوگولی مگولی زیر سئوال میره، ولی دیگه آزادی چیزی نیست که آمریکا از اون سر دنیا بتونه کاری باهاش بکنه فقط از طریق عمال و عواملش میتونه مردم رو در کشور خودشون به بند بکشه.
دریافت عکس
این نسخه از طرح افکت خورده و با نسخه اصلی که تو کانال بدریون قرار می‌گیره متفاوته.
پی‌نوشت: تراکم کار این‌قدر زیاد نیست. این مورد اضطراری‌طور بود.
پی‌نوشت2: دو روز تعطیلی و لای کتاب هم باز نکردم...واقعا وقتم رو هم به تفریح خاصی نگذروندم که همه تقصیرا متوجه من بشه...( طراحی هم هر چقدر طول بکشه بالاخره تموم میشه، باقی وقتم رو چی‌کار می‌کنم نمی‌دونم)
انقدر همه چی در هم شد که کسی متوجه خودکشی رزیدنت ارتوپدی دانشگاه شهید بهشتی به علت فشار کاری نشد این وسط...حالا عامو سقوط هواپیما عمدی نبود ولی له کردن بچه های مردم زیر بار وحشتناک کاری که دیگه دست شماست...بیاید انسان باشید و با فرزندان دلبند دیگران به گونه ای رفتار کنید که دوست دارید با فرزندان دلبندتان رفتار شود!نه اینکه بابای من الان اسم اُرتو رو جلوش ببری جیغ هیستریک بکشه...مرسی اه!
نمیدونم چرا امروز به طرز معجزه اسایی دارم عالی پیش میرم. خب فصل قرون وسطی هم تموم شد. الان میخوام برم سر فرانسوی تا دوباره شروعش کنم حالا چرا الان؟ خب رو مودشم. بعدم زبانو یه دور خوندم فقط باید نگاه بندازم بش که هم شب وقت دارم هم فردا صبح قبل از کلاس. تازه امتحان اصلی سه شنبه است که دوشنبه براش میخونم باز. اینقدر خوشحالم راه افتادم فکر میکردم طول بکشه تا خوب بشه حالم. 
‏یه بارم خواستیم عین این لاکچریا صبحونه بخوریم، صبح پا شدم نون تست و تخم مرغ خریدم، آب پرتقال تازه هم گرفتم بعد خانواده رو صدا زدم برا صبونه
بابام اومد سر سفره گفت اینا دیگه چین؟ بعدشم درحالی که داشت نون تست رو لای بربری لقمه میکرد یه قند گذاشت دهنش آب پرتقالش رو فوت کرد و خورد☹️
+ چیزی که این روزا بیشتر از وقتای قبل تو چشم میاد توی زندگی من  خوش خوراکیمه ... اهمیت غذا برام چندین و چند برابر شده 
شده وقتی برگشتم تا ۱۱ شب آشپزی کنم تا ۱۲ هم خورد
روی سنگ قبرم یک حوض بگذارید، و توی حوض - همیشه پر از آب. پر ماهی قرمزایی که شنا می‌کنن و از زیر برگای پاییزی حوض نقاشی تند تند رد می‌شن و بازی می‌کنن. شاید بهتر باشه که ماهی نذارید، تا بتونید بازتاب درختای قبرستون رو توی سنگ قبر - بدون مزاحمت بازیگوشی ماهیای قرمز ببینید. شاید هم عاشق تصویر خودتون توی سطح آب بشید و روزها و روزها خیره به سنگ قبر، محو تماشای چشم‌های خودتون از بازتاب آبی بشید. و شاید چند روز بعد، یه گل نرگس از لای سنگ‌فرش‌های کنا
دوست داشتم الان تو خونه می بودم و در حالی که سعی داشتم زینب رو سرگرم کنم یا بخوابونم، مشغول تمیز کردن ایوونا می شدم و تو دلم حرص می خوردم از اینکه چرا امیرحسین امروزم رفته سر کار و کی بریم خرید عید و اینا...
اما اینجا نشستم و دارم فکر می کنم اون سوزنی که می خواد آب نخاع بچمو بکشه چقدر دردش میاره و کی ایت ساعت ملاقات لعنتی تموم میشه که بعدش کاراش انجام شه و ببینن این چه کوفتیه... 
و آینده ای که هیچ نظری درباره ش ندارم و هیچ کسم هیچ توضیح دیگه ای بهم
شبه که سرپا نگهم داشته تا الان. نکنه دامنهٔ اتفاقای عجیب و غریب بکشه به شب؟! خدایا کمک کن شب‌ها آروم و بی‌خبر و سلامت بمونن. کمک کن دلم خوش باشه به دراز کشیدن پایین تخت اتاقِ بچه‌ها و شنیدن صدای نفس‌هاشون و جوریدن تو احوالات خودمو و ورق زدن اولین کتاب الکترونیکی‌‌ای ‌که با رغبت می‌خونمش، از بس که با شرایط الآنم سازگارتره.
خدایا شب‌ها رو مصون بدار لطفاً! مراماً!
هرچی داشته باشیم و هرچی که میلم بکشه و بتونم بخورم، غنیمته! حالا غذای رستورانِ دانشگاه باشه یا پفک یا غذای مامان پز...
ولی عذاب وجدان داره میکشتم...! همش تو ذهنم رژیم های بارداری و توصیه های غذایی طب سنتی و جدید و اسلامی میاد... :(
خدایا قول میدم خوب بشم از ماه ۴... اون موقع که بتونم درست غذا بپزم و بخورم... میشه الان مسامحتا تاثیر نداشته باشه...؟ :(
وای از مسئولین غلومی
روایت زیبا با لهجه اصفهانی شیخ مهدی دانشمند از مسئولین دروغگو
#غلومی
#روایت
#لهجه
#اصفهانی
#لهجه_اصفهانی
#شیخ_دانشمند
#دانشمند
#دانشمند_اصفهانی
#مسئولین
#دروغگو
#دروغ
#هادی_حسامی
#hadihessami
[ویدئو ۰:۵۳]
مشاهده مطلب در کانال
بعد از مدتها برگشتیم و به دلیل درخواست بالای شما کاربران عزیز درمورد ارتباط بیسیک با سرور تصمیم داریم آموزشش رو براتون قرار بدیم . امیدواریم که مثمر ثمر واقع بشه .  البته به دلیل برخی مسائل ممکنه این آموزش طول بکشه اما از شما میخوایم که صبور باشید . آموزش به زودی....
قرار گیری آموزش را به شما اطلاع خواهیم داد...
امان از وابستگی، این زهر کشنده ی خلاقیت ها و تلاش ها و شکوفاییِ استعداد ها.
جدا وابستگی برای من سمه.
اینکه واسه چیزی منتظر باشم تا طرف مقابلم عشقش بکشه و اطلاعاتشو در اختیارم بذاره یا با انبر از دهنش حرف بکشم یا هر مدل اتفاق دیگه ای که منو واسه چیزی که میخوام معطل کسی کنه که میتونه کمکم کنه ولی دریغ میکنه.
نوچ من آدم ول معطل گذاشتن کسی نیستم و خوشمم نمیاد کسی معطلم کنه دیگه تمیزکاری زندگیم واسم سخت نیست پس راحت میتونم با یه جارو خاک انداز از ای
انقدر مخالفت شنیدم و رفتار های سرکوب کننده دیدم موقع ابراز خواسته ها و گفتن تصمیم هام و انقدر بهم القا شده که سرتا پا اشتباهم که حالا هم میترسیدم به مشاورم پیام بدم باهاش حرف بزنم تا منو به چالش بکشه و ازش راهنمایی بگیرم! چرا؟ چون میترسیدم از اینکه نکنه اضطرابم سر باز کنه و من  نتونم از حرفم دفاع کنم و اونم مثل بقیه جای اینکه دردمو بفهمه قضاوتم کنه.
عذابی که میکشم از بلایی که رفتار ها سر روح و روانم آورده باعث میشه هرروز آدم مسببش رو مورد عنای
بیشتر از یک ساله که دلم می خواد برم هزار پیچ(بام گرگان) داد بزنم تا تخلیه شم اما نمیشه.
مدت هاست دلم می خواد برم شهربازی جیغ بزنم تا تخلیه شم اما نشده.
وسط گیر و دار نزدیک شدن نهایی و کنکور و... دلم میخواد برم گلیداغ توی طبیعتش کتاب دروغ های کوچک بزرگ رو تموم کنم اما نمیشه.
تف به همه نشدن های لعنتی تخمی.

امروز خوب بودم اما نمیدونم از در خونه که وارد شدم بی دلیل دلم گرفت. دوست دارم های های گریه کنم و یکی دست بکشه به موهام. این آدم از خونوادم نیست قطعا
پس از اینکه داداش سکته کرد، دکتر گفت به هیچ عنوان حتی نباید یک نخ سیگار هم بکشه چون برای اون زیان آور هست و ممکنه بازم سکته کنه.
پیشتر سالی یک بار هم از خونه بیرون نمیرفت. ولی پی از مرخص شدن از بیمارستان و گذشتِ چند روز، دست کم روزی یک یا دو بار میره بیرون. اونم به بهونه ی خرید.
مطمئنم میره سیگار میکشه.
امروز هم وقتی از بیرون برگشتم میبینم تو حیاط داره سیگار میکشه!
حتماً باید سکته کنی بدنت فلج شه یا بمیری که دست از سیگار کشیدن برداری؟
گفته و خواهم
این چه گندی بود که من به زندگیم زدم ؟
پی‌نوشت:همیشه اینجور مواقع یاد این پاراگراف کتاب جزء از کل میوفتم که میگفت هروقت که فکر کردی راهی رو اشتباه اومدی برگرد،مهم نیست که چقدر طول بکشه.خوب میشد اگه آدم واقعا میتونست به این جمله عمل کنه ، اما نمیشه،خیلی وقت‌ها نمیتونی مسیری رو که رفتی برگردی چون چشمی نگاهش به توئه که تو با تمام وجودت نمیخوای اون چشم‌ها رو ناامید کنی.برای همین ترجیح میدی با یه لبخند ساختگی، مثل یه راهوار خوب راهتو ادامه بدی ،
از شوک بزرگ و وحشتناکی که مهرماه بهم وارد شد طول سیکل هام به ۵۰ روز رسید و خُرد خُرد کم شد تا رسید به ۳۲ روز. استاد فیزیولوژی مون می‌گفت عوامل روانی بیشتر از هرچیز دیگه ای روی سیکل منس تاثیر داره چون GnRH رو رو مهار می‌کنه انگار راست می‌گفت چون اون شوک بزرگ باعث شد ۴ ماه طول بکشه تا  سیکلم به حالت عادی برگرده. خلاصه که بیشتر مواظب خودتون باشین عزیزهای دلم
+ بعد از مدتها کلنجار رفتن با خودم یه تصمیم کبری گرفتم که خودم هم باورم نمیشه. برام خیلی خی
بعد از این به ندرت اینجا مینویسم شاید هم حالا حالاها ننویسم و بیشتر در وبلاگی جدید خواهم نوشت...
با آدرس جدید دنبالتون میکنم تا اگر خواستید دسترسی داشته باشید بهم...
ممکنه یه مقدار طول بکشه تا همه رو دنبال کنم
التماس دعا
بعدا نوشت:تا دو سه روز آینده اگر کسی تمایل داشت آدرسم رو داشته باشه و من دنبالش نکرده بودم همینجا اعلام کنه تا ترتیب اثر بدم...
+ میگفت باید خماریشو بکشی، یه معتاد وقتی که میخواد ترک کنه، اگه مدام بره و یه پُک بزنه هیچوقت نمیتونه ترک کنه، باید خماریشو بکشه تا بتونه رهاش کنه. درد داره خوبم داره، اما بهای هر چیزی رو باید پرداخت. هرچند سنگین. 
+ خماریشو میکشم. غمم زیاده! اما میکشم. پوستم باید کلفت بشه. 
+ چرا مینویسم؟ که یادم بیارم چی شد که بزرگ شدم. 
+ روزای تعطیل رو دوست ندارم. کلافه ام، چیزی گم کرده ام انگار!
(برای میم)
چند مدت پیش یه پست رمزی نوشتم و گفتم قراره دوتا کار رو شروع کنم و به گمانم در این اوضاع و احوال خدا داره از اون بالا منو نگاه میکنه و میگه موفق نشدیم که بیاریمت بالا ! پس پاشــو یه نفس عمیق بکشه و یکم اون کار دوست داشتنی رو ببر جلو دیگه ! منم اگه ببینید با بدترین حال دارم نفسام به شماره میوفته  ولی بلند میشم و کارم رو انجام میدم !  خدا اگه میخوای من حالَ م خوب باشه پس خودت وسیله ها رو ردیف کن برام :)) تو میتونی من میدونم ! 
پ ن : سر دردم شدید شده بقدری
منتظر وایسادم کسی دلش بسوزه برای روزهای خسته کننده و پرمشغله ای که دارم میگذرونم و بیاد منو از این روزهای غم زده بیرون بکشه و پرتم کنه تو خوشحالیا ؟!
الکی دارم انتظار میکشم ! 
شاید بشه از فردا روزهای بهتری ساخت :)
همینکه میبینم دونه دونه کارهایی که باید انجام بدم از لیست خط میخوره خودش جای امید داره !!
سختی ها آدمو بزرگ میکنن ، من بهش ایمان دارم ...
اولین سحری امسال تهنا داره خورده میشه:):
رفتم مامانو بیدار کنم.. بنده ی خدا نزدیک بود سکته بزنه
میخواست جیغ بکشه گفتم هیییسسسسسسس
ماه رمضونتون مبارک :)❤
+ و ساعت ۴ و ۴۹ دقیقه صبح وی میرود لاک پاک کن میاورد تازه‍♀️
خداوندا منو آدم کن
شاید باورش براتون سخت باشه، ولی تنها اسباب بازیی که پسر من بهش علاقه داره، قابلمه ست.(خودش بهش میگه آبلا)
انواع و اقسام قابلمه؛ کوچیک، بزرگ، تفلون، مسی، روحی، زودپز، ماهیتابه، وُک، تابه دوطرفه و ... در رنگها و سایزهای مختلف، اصلا این بچه از بازی با قابلمه خسته نمیشه، یعنی عاشقانه قابلمه رو میپرسته!! گاهی وقتا که از خواب میپره، بین خواب و بیداری با ناله میگه آبلا! و اگه کله و دست و پاش به هر در و دیواری بخوره و داغون بشه، تنها چیزی که ساکتش میکنه
خیلی خودمو کنترل می کنم که بگم اوضاع خوبه.ولی از شما چه پنهون پر از بغضم 
می خوام زار زار به این اوضاعم گریه کنم. ای خدا چه بلایی بود سر خودم آوردم.الان افسرده ترینآدم روی زمین منم.چند تا عکس از خودم گرفتم چهرم خیلی پژمرده شده.نمیدونم چقد طول بکشه به این اوضاع عادت کنم و همه چی عادی بشه 
دلم شده غمکده.آروم و قرار ندارم 
خودم میدونم مقصرم.همه این سالها و اتفاقات خودمو مقصر میدونم.زندگی هیچ وقت به عقب برنمیگرده تا من جبران کنم.شاید درس عبرتی برای
من عاشق برنامه ریزی ام. حالا توی هر مسئله ای میخواد باشه بززنامه فردارو اینجا میگم تا یکم شاد تر بشم.
ساعت  شش و بیست و هفت دقیقه بیدار‌میشم تا شش و چهل و شش دقیقه کارای اولیه رو انجام میدم تا هشت برای امتحان میخونم. هشت و پنج دقیقه مدرسه ام. حداکثر ساعت دوازده و ربع برمیگردم خونه. تا یک برنامه میریزم تا سی و یک اردیبهشت. از یک تا چهار درسمو میخونم. از چهار میرم یکم به خودم برسم. حداکثر دو ساعت باید طول بکشه. شش تا دوازده درس میخونم. دوازده میخواب
+ زندگی یعنی زجر کشیدن
- پس شادی چی؟
+ بیشتر آزارت میده چون می دونی که دوومی نداره
-همش مزخرفه چطور خوشی و امید می تونن درناک باشن؟یا خانواده؟
درست می گفت آدم باید زجر بکشه، اینطوری میفهمیم که زنده ایم.
#کلاس_مرگبار
ایده شو از پریسا سادات گرفتم.ممنون
----------------------------------------------------------------------------
ساعت 9:42.به طرز غریبی بیدارم...حوصله خودمم ندارم.
در همسایگی گودزیلادر تاریخ 98/5/23 خوانده شد.خلاصه :یه دخترشیطون ودیوونه به اسم رها شایان…یه پسر شیطون به اسم رادوین رستگار…هم کلاسی هایی که سایه هم دیگه رو با تیر میزنن…رهابه شدت از رادوین متنفره و این تنفرباعث میشه که واسه اذیت کردنش نقشه های مختلفی بکشه…البته این وسط رادوینم ساکت نمی شینه و هرکاری می کنه تاحرص رهارودربیاره…این نقشه کشیدناواذیت کردناوحرص دادناباعث میشه که اتفاقای خنده داری بیفته.همه چیز خوبه وزندگی به خوبی می گذره اما
اینترنتی که جنابِ جهرمی بصورت رایگان !! و تا پایانِ سال !!! برامون تدارک دیده منو یاد روزگارِ اینترانتیِ ابان میندازه.بزرگوار اومد زحمت بکشه ولی به واقع مارو انداخته تو زحمت.بس که هی مجبور میشم برای خطم بسته بخرم.قدرتی خدا بعد از خرید بسته میبینی اینترنت خط هم سرعت نداره!نمیدونم جریان از چه قراره خلاصه.
یعنی چنان هدیه ای دادن که اصلا نتونستیم ازش استفاده کنیم.اینجاست که باید گفت :
مرا به خیر تو امید نیست جهرمى،شر مرسان !!!!
 
حرف ها دارم،ایا بزن
دیشب خواب دیدم تمام باغ وحش های دنیا که به شکل سنتی وجود داشت برچیده شده حیوانات هم به محیط زندگی شون برگشتن و به جاش باغ وحش های سه بعدی ساخته شده یعنی محیط های سرپوشیده که به شکل سه بعدی تصویر حیوانات رو نمایش میدن . 
تو این روزهای قرنطینه تازه داریم میفهمیم حیوانات تو باغ وحش چقدر دارن زجر میکشن امیدوارم ما انسانها هم رفتارمون رو عوض کنیم دست از خود خواهی و زیاده خواهی هامون بر داریم چون اتفاقات این روزهای دنیا بازتاب کارهای خودمونه حتی ا
Hi I hope you are okay One of the problems I always have is that when I travel by car and want to sleep in the car, I get very annoyed. In my opinion, the space between the rear seats and the front seats of the car can be left with a wind mattress to fully cover this space and be able to lie on it when needed. This is just a basic idea
 
 
سلامامیدوارم حالتون خوب باشهیکی از مشکلاتی ک همیشه دارم اینه که وقتی با ماشین میرم جایی  و یا موقع زلزله که میخواستم داخل ماشین بخوابم,راحت نیستم و اذیت میشمب نظر من اگر فضای خالی بین صندلی های عقب و صندلی های جلو ماشین را یک تشک بادی بذارن که کاملا ف
این متنو چند روز پیش یجا دیدم حالا بماند .ولی گفتم دیالوگ قابل تاملی هست بین این دو نفر.
گاهی ادمها بقدری متناقض حرف میزنند که پیش خودت میگی یعنی طرف واقعا خودش متوجه نمیشه داره خودشو احمق جلوه میده!
شاید این برای همه ما پیش اومده باشه.مخصوصا منطق این پسرِ.
یعنی ینفرو به بدترین ویژگیها خطاب میکنیم اما در عین حال بهمون برخورده که نخواسته با ما باشه.به نظرتون اگر یه نفر انقدر هیولا هست ادم نباید راهشو بکشه بره؟
چیو میخواد بخودش ثابت کنه؟ بگذری
من بر شما تسلطی نداشتم جز اینکه دعوتتان کردم و شما اجابتم کردید، مرا ملامت نکنید، خودتان را ملامت کنید.

معرفت , امید , فرصت
از این سه شیطان به قدری بدش میاد که میخواد گاهی به نظر من فریاد بکشه
به هیچ چیز راضی نمیشه تاکید میکنم به هیچ چیز جز به مرگ ما
چون تا وقتی زنده هستیم فرصت هست


فرصت هم میتونه برای یک شخص سبب بر  اضافه شدن اشتباهاتش بشه
و برای یک شخص هم میتونه  فرصت باشه   !
رحمانیت خدا برای دوباره گام برداشتن " فرصت " هست
مراقب هم باشیم
در
!Hey God
اونجایی؟ 
بیا سوال دارم ازت...
چی شد که تو خلقت جنس مونث انقدر زمینه درد کشی گذاشتی ؟ هوم ؟ چیطو شد که فکر کردی ماهی یه بار تمام جونش درد بکشه اوکیه باهاش ؟ چیطو شد راه تولید مثل رو اینجوری گذاشتی؟ چرا فکر کردی جنس مونث تحمل این فشار و درد وحشتناک رو داره پس بذار همین جوری درستش کنم ؟ خرده پرده ای داشتی باهامون ؟ حالا بذار دیگه نگم برات از pms و چیزای دیگه ! چه طور شد همه اینا رو که گذاشتی ، بعد اومدی تو کتاب مقدست فرمان دادی که "...زنها بگو خودش
کاش میشد یه بار برای تموم دردای گذشته گریه کنی و دیگه اصلا اون گذشته یادت نیاد، حتی اگه اون گریه یه سال تموم طول بکشه...
اینکه هربار با دیدن بعضیا، زخم زبونایی که شنیدی یادت بیاد از مرگ بدتره...اینکه هربار بخوای جلوی بقیه جلوی اشکات رو بگیری نشدنیه
لامصب بد موقع همه ی بغضا ترکیده میشه.
ولی اگه این اتفاق چن بار بیفته بقیه فک می کنن نازک نارنجی بار اومدی و اشکت دم مشکته،نمی دونن که چقدر درد پشته همه ی این اشکاس ،نمیدونن جلوی بقیه گریه کردن یعنی از
برادرشوهر داره میره سربازی، و مادرشوهر مثل اسفند رو آتیش از نگرانی داره بالا و پایین میپره...و من مدام رجز میخونم که پسر باید بره سربازی و مرد بشه، باید سختی بکشه، باید فلان و بهمان بشه...اما دارم به این فکر میکنم که وقتی علی کوچولوم برا خودش مرد رشیدی شد، عاطفه ی مادریم اجازه میده که پسر دسته گلم بره دیار غربت و یه کچل سیاه سوخته برگرده یا نه!
 
پ.ن1: ینی فقط یه مادر میتونه در اثنای سربازی، قربون صدقه ی اون ته دیگای جزغاله بره!پ.ن2: حضرت آقا داشت ت
تمام اتفاقات چند سالی که گذشت رو مرور می کنم ،قلبم به درد میاد اشک توی چشمهام حلقه میزنه یه بغضی عجیب داخل گلوم میشینه که می خواد منو خفه کنه. دنیای سراسر سختی .
هر بار که اتفاق جدیدی پیش میاد این سختی رو بیشتر حس می کنم .بعد چند وقت دوباره برای من عادی میشه 
همیشه با خودم می گم همه ما ادما مشکلاتی داریم .ولی یه نفر از همون دوران کودکی سختی بکشه و دردهای روحی زیادی رو تحمل کنه سخته :/. نگاه دیگران و دلسوزی اونا بدتره 
گاهی اوقات همین آدمهای دلسوز
یک سؤال دارم، اگه یکی سرما بخوره، دو هفته هم طول بکشه، دکتر هم رفته باشه، داروهاشم تا ته خورده باشه، ولی هی بدتر بشه، بعد دیگه نره دکتر، ممکنه تا آخر عمرش همیشه سرماخورده بمونه؟
بعد یک سؤال دیگه دارم، اینکه اگه برای بار دوم هم بره دکتر، ممکنه براش آمپول بنویسه؟ :||| :((((((
وای خدایا!
امروز فیلم The devil, probably رو دیدم اثر روبر برسون. در مورد یه پسر جوون بود که با خودش درگیری داشتو از زندگی کردن بیزار بود. در واقع چند تا جوون که با هم میگذروندن. اما نقش اصلی دنبال این بود بتونه خودشو بکشه و خلاص بشه حالا این که چی شد ماجرا بماند. ولی برسون خیلی خوب تونسته بود نشون بده مشکلات تفکرات احساسات درگیری ها رو حتی. بازم مثل فیلم پول یه بخشیش گرفتاری مادی بود که حتی یکی به خاطر پول و مواد آدم میکشه. نمیتونم بگم فیلم هیجانی بود. نه نبود ام
امروز کلاس زبان بودم
با استاد زبانم صحبت کردم
قرار شد کار ویرایش کتابم رو انجام بده
کتابی که هنوز حتی یک صفحه هم نوشته نشده!!
فکر بدی نیست خودم سعی کنم ترجمه کنم و استادم ویرایش
شاید حدود یک سال نوشتن .. ترجمه و ویرایش کتاب طول بکشه
اما اتفاق خوب اینه که امروز اولین جملات کتاب نوشته شدن
شاید این دست نوشته ها هیچ وقت کتاب نشن
ولی ارزش امتحان کردنش رو داره
سال قبل گفته بودم که استاد زبانم از برنامه های سال جدیدم پرسید
امسال کلی برنامه داشتم
نگم ب
من خودم خیلی خوشم میاد که ایران تمدن بزرگی قبل از اسلام داشته بود؛ اما خب نظر مورخان حال حاضر و تاریخ نویسان اون زمان هم میگه غیر از این حقیقته.
این متن زیر از سایت پارسینه کپی شده؛ صحت علمیش هم به عهده اون سایته. و اما بدونید که این آقایی که مصاحبه کرده ، یه آدم باسوادی بوده. خب بگذریم؛ به خودتون مربوطه عقایدتون. اگر دوست داشتید بخونید؛ فک کنم 5 دقیقه ای طول بکشه. شایدم بیشتر. ولی حداقل میتونید با دیدگاه ایشون هم آشنا بشید. بگذریم. از اینجا به ب
فکر میکنم
یکی از بهترین اخلاقهایی که یه آدم میتونه داشته باشه،
اینه که بقیه بهش بتونن اعتماد کنن و حرفاشونو بزنن و راهنمایی و مشورت بخوان.
و از ترس اینکه نکنه اونها رو مسخره کنه، یا توهین کنه بهشون، یا بخواد تحقیرشون کنه، یا غر بزنه، یا بگه حقته، اینجوری نشه که دردهاشون رو بهش نگن.
من همچین دوست بدی توی زندگیم داشتم. دوستی داشتم که اول زور میزد و تمام تلاشش رو میکرد که ریز اطلاعاتت رو بکشه بیرون،
و توی موقع مناسب یه جوری بهت سرکوفت میزد که از
 
+ اینکه وسط شلوغی روز راهم به اینجا باز میشه که بنویسم یعنی می خوام که پرواز کنم شبیه کسی که غیب میشه دوست دارم حضور فیزیکیمو بردارم ببرم و روحم بره یه جا شعر و آواز بخونه توی دل یه جنگل نفس بکشه بره کنار یه رود و گوشاشو بده به صدای آب ! جسمم پا و کمر دردنکاشو بذاره روی نرمی زمین پر از علف و یه آخ بگه دردش بره موهام توی باد هوا بخوره و اصلا هم سرما نخورم ! فکر کنم دلم بهشت میخواد ...
+ نوشتن چقدر میتونه کار ساز باشه ؟ خدامیدونه ... خیلی :)
+ قدرت ذهن چ
داستان در مورد مرد میانسالی به اسم رحمانه که سرطان مردونه(!) گرفته و دکترش بهش میگه به زودی میمیره. رحمان هم که آبدارچی یه شرکته و همیشه درگیر مشکلات مالی با چهارتا بچه بوده، تصمیم میگیره یه کاری کنه پسر رئیسش اونو بکشه و دیه‌ش برسه به خانواده‌ش. چون خودش در هر صورت قراره بمیره. 
داستان و اتفاقات بامزه بودن، ولی بازم من متنفرم از یه چیزایی که به زور چپوندن تو فیلم تا مثلاً مخاطب بخنده! مخصوووصاً من متنفرم از یه سری شوخی‌های جنسی که دلیل خنده
چن ساعت پیش بود که از سر بیکاری با بالا پایین کردن ایمیل های دریافتیم یه ایمیل از بلاگفا دیدم که نظرم رو جلب کرد.ایمیلی که پنل کاربریم توی بلاگفا رو نشون میداد و با رفتن بهش کمی خاطره بازی کردم!
وقتی وارد پنل شدم اول تمام پست ها رو پاک کردم و اسم و آدرس و قالب وبلاگ رو هم عوض کردم.بعدش هم یه پست گذاشتم توش تا مث یه درخت که در طول زمستون مرده و کاری نمیکنه بعد مدت ها وارد بهار بشه و بعد زنده شدن یه نفس عمیق از جنس یه بنده خدایی که بعد مردنش دوباره ز
گامبو شدم
گامبو شدم
گامبو شدم
همه میگن عجب بهت ساخته استان جدید و حسابی رنگ و روی تازه پیدا کردی و حتی صدات عوض شده و کاملا معلومه که خوشحالی
و تپلی هم شدی
ولی همه میدونیم که تپلی هم توجیهه! 
گامبو شدم لابد!
خونواده م و بچه ها میگن که گامبویی تو مثل گامبوهای دیگه نیست
گامبوی خوردنیه
چاق و چربی دار نیستی
گوشت داری و ادم دوست داره بکشه همش!
ولی اینها که توجیه نیست!
باید از فردا به جای یه ساعت و نیم، دو ساعت بدوئم.
هم به خاطر گذر سن هست هم به خخاطر دف
حدس میزدم که قراره خوندن کتاب مادمازل شنل خیلی طول بکشه چون قصه ای از موفقیت هاست و احتمالا عاری از هر چیز جذب کننده به جز شوق موفقیت ؛ اما اینطور نبود و این کتاب به غایت جالب بود. یکی همین به موفقیت رسیدن یک خانوم بود که واسم جذابیت بالایی داشت، یکی هم زندگی در کنار هنرمندان و نویسنده ها و امکان سفرهای‌ متعدد و خلاصه چنین زندگی‌ای! به نظر خیلی ماجراجویانه بود زندگی پس از ثروتش.
یه سری جملات از کتاب هم در ادامه مطلب هستن که شاید با چندتاییش کا
خدایی چه زن چه مرد با هر نسبت و سنی بیاید شعور و فهم داشته باشیم و انقدر احمق و روانی نباشیم که وقتی می‌بینیم یکی واقعا خسته از مدرسه/دانشگاه/سرکار اومده شروع کنیم یک نفس نق زدن بذاریم حداقل کپه مرگشو بذاره یا حداقل حداقلش یکم نفس بکشه بعد شروع کنیم سرویس کردن مغزش و اگه رعایت نکردیم از اینکه یهو عصبی شه و تر بزنه بهمون ناراحت نشیم حالا هر خری که هستیم!
خلاصه‌ترش اینه که کاش تمرین کنم/کنیم وقتی پنجاه سالم شد مثل خرمگس گرامی بیشعور و عوضی نباش
در تاریخ 4 آبان 98 - نام داستان کوتاه : شیدایی یک بمب
1. داستانم برنده گواهی رسمی جشنواره شد
2. داستانم به عنوان داستان شایسته تقدیر در کتاب مجموعه داستان "مشق عشق" چاپ شد
 
برشی از داستان:
به نظرم گاهی وقت‌ها رفاقت یعنی رفیقت رو بکشی، قبل از اون که غم نامردی روزگار اون رو بکشه!- بازپرس: پس شما قاتل زنجیره‌ای هستی؟ زنجیره‌ای تر از همسایه‌تون.- من؟! نه! حقیقت اینه که من قاتل نیستم ولی کشتن آدم‌ها رو دوست دارم! تا حالا 33 نفر رو کشتم. با طناب، چاقو، اس
یک هفته ای هست به بحث ازدواج با خود (سولوگامی) علاقمند شدم و هر وقت حوصله م بکشه در موردش مطلب میخونم.
ادامۀ مطلب افکار پراکندۀ خودمه که فقط برای دسته بندی مینویسمشون. احتمال 90 درصد خوندنش کمکی به مخاطب خارجی نمی کنه.
ادامه مطلب
خب ضایع شدم امروز ازم نپرسید :دی و این که کم هم سوتی دادم. جای شکر داره. در کل روز خوبی بود کتاب کمتر از پنجاه صفحه مونده از الان تموم شده فرضش کن. نمیدونم بعدش چی بخونم و مخم به چی بکشه. فردا انتخاب میکنم. اگه بکشم الان میشینم کتابمو میخونم اگه نه میفته فردا البته هرچقدر که بتونمو امشب میخونمش تا جایی که بفهمم. همین رو به بیهوشیم اما از رو نمیرم. میخوام یه کار تموم شده داشته باشم امروز. بدم نبودما ولی باید دوباره رو مدیریت زمانم کار کنم. یه لیست
این چند روزه که اینجا نمینوشتم و فقط وب یکی دو تا از دوستان رو می خوندم، حالم خیلی خوب بود.
انگار قبلا ها به بیان معتاد شده بودم.
بعد حذف وب قبلی، اندکی رفتم سراغ اینستاگرام و پست های دو نفره نوشتم و گذاشتم.
آخرش گفتم معلوم نیست که اون نیمه گمشده کجاست اصلا و کی میخاد پیداش بشه. 
القصه آخرش اینستاگرام را هم پاک کردم.
الان آنقدر این حرف زدن ها تلنبار شد روی هم، تا برگشتم اینجا و شروع کردم دوباره به حرف زدن.
هرچند می دونم این وب هم مثل قبلی ها، به ز
سلام دوستان گرامی درحال ساخت بازی آنلاین هستیم تقریبا 2الی 1.5 ماه شاید طول بکشه
برای همکاری با ما ما پیام خصوصی بدید به این افراد نیازمندیم:اگه با ما 2 نفر همکاری کنند بین 2 الی 3 هفته کارو تموم میکنیم.
1گرافیست 
2کسی که با فوتوشاب کار کرده و میتواند اسپرایت بسازد
3کسانی که میتوانند گرافیک فلت طراحی کنند
4کسانی که میتوانند بک گراند عالی بسازند
5کسانی که با گرافیک ul آشنا هستند
امروز روز شلوغی بود. درگیر یسری مسائل بودم هیجان زده ام کرده بود. فعلا نمیتونم بگم چی بود. ولی من خیلی خوشحال شدم ازش. امروز زبان بیشتر از کتاب خوندم فکرم مشغول بود و نمیتونستم درست تمرکز کنم.  اما کار کردم الان دوباره میشینم پاش تا کی طول بکشه نمیدونم. همین. با مها شام گرفتیم دو تایی خوردیم. مامان بابا نبودن خونه. دلم برای با مها بودن تنگ میشه. هرچند که هست. ما تازه خوب شده بودیم ا هم دیگه هم پا ندارم با هم بریم انقلاب وصال کتاب فروشی مولی. یا کل
دیروز قبل از ظهر یارو اومده بود جلو شیشه مغازه و انعکاس تصویر خودشو نگاه میکنه با یه سوزن افتاده به جون دندونش تا اون یه تیکه پوست گوجه ای که از نهارش باقی مونده هم بکشه بیرون و ببلعدش. 
خوب یا باید کاری میکردم که در این صورت ممکن بود خجالت بکشه؛ و یا بیخیالش میشدم و نگاهش نمیکردم تا بره. 
ولی خوب نمیشد.
 یه زوج جوون نشسته بودن درست روبروی شیشه و قرار بود قرار داد ببندیم و اتفاقا از اون دست آدمهایی بودن که اشتباهی اومده بودن تو آتلیه من. چون اص
نمیدونممم چجوری بگمم اما ..
من دارم میرم ونیستمم شاید چندروز طول بکشه برگشتنم  امروز اخرین روزیه که هستم
شایدم بیشترر دوس نداشتم اما رفتنم واجبه 
کامنتابازه اگه دوس داشتین بیاین و باهم حرف بزنید 
گرچه خوب خودتونم وب دارین,
نفسی امیدوارم حالت زودتر خوب بشه,لیا مامان توهم همینطدر, شادی ان شاالله مادربزگتو هم خوب بشه و البته داداش سیما شیی
کارت بانکیم رو به فروشنده دادم ومنتظر شدم تاکارت بکشه.
ولی درکمال تعجب دستگاه پیام داد:موجودی کافی نمیباشد!
امکان نداشت!خودم میدونستم که اقلاً سه برابرمبلغی که خرید کردم در کارتم پول دارم.
با بی‌حوصلگى از فروشنـده خواستم که دوباره کارت بکشه و این بار پـیام آمد: "رمز نامعتبر است". این بار فروشنده با بی‌حوصلگى گفت: لطفا نـقداً پرداخت کنید، پول نقد همراهتون هست؟ فکر کنم کارتتون رو پیش موبایلـتون گذاشتین کلاً سوخته..
در راه برگشت به خانه مرتب ا
همه‌ی روزا میتونن تکراری باشند ، چیزی که اونا رو خاص میکنه طرز فکر ماست.
برای مثال صبح طبق معمول چهارشنبه‌ست و من از خواب بیدار میشم و اماده میشم تا مثل تمام روزها برم مدرسه ، حالا چی این وسط تغییر کرده و یا خاص شده برام؟!
 
صبح یه چهارشنبه معمولی نیست.
اولین کوییز ریاضی رو دارم که میتونه منو به چالش بکشه. راستش هیچوقت به اندازه الان به ریاضی اهمیت ندادم ، همیشه برام یه درس مسخره و حوصله‌سر بر بوده 
اما صبح فرق میکنه! 
علاوه بر اون بعد از مدرس
میگم فکرشو بکن امشب خدا عشقش بکشه عدالت رو روی زمین بر قرار کنه و هر کسی اون جایی باشه که باید باشه!
بعد یهو ببینیم آقای جوانی که با فوق لیسانسش سر چهار راه روزنامه می فروخته، شده سر دبیر همون روزنامه و حسابی روزنامه برای خودش طرفدار پیدا کرده...
پسرک فال فروش با استعداد، بورسیه گرفته و سر کلاس درس نشسته و فارغ از دنیا و مشکلاتش داره مثل بلبل جواب سوال معلمش رو میده...
فلان تاجر بی سواد مفت خور، داره شیشه ماشین ها رو پاک می کنه و به خاطر یه سکه چ
۱-۱) چرا اونی که می‌خوای ببینی غیبش زده، ولی اونایی که دوست نداری ببینی تو جاهایی که انتظارشو داری یا نداری جلوت ظاهر می‌شن؟
۲-۱) کاش بتونم به مرحله‌ی بی‌تفاوتی برسم. وقتی از کسی متنفری بازم طرف به شکل آزاردهنده‌ای تو ذهنت رفت‌وآمد داره.

۱-۲) دیروز تو فاصله‌ای که وقت گرفتیم و منتظر بودیم دکتر بیاد، با پدر رفتیم همون‌طرفا دور بزنیم. تابلوی امام‌زاده‌ای که اون اطرافه رو دیدیم و گشتیم پیداش کردیم. جای جالبی بود. خود امام‌زاده کوچیک و خلو
عصری حالم بد شد. زندگی کردنو بیهوده دونستم. این که این همه راه بری بدویی تهش هیچ دستاوردی مثل من نداشته باشی. من احمق بودم. یعنی بعد این فکر احمق به نظر خودم اومدم. خب هیچ کار بزرگی فکر نکنم توی کوتاهی مدت انجام بشه. حداقل در مورد من همیشه اینجوری بوده. دو سال طول بکشه عکسات خوب بشه بالاخره یه مجموعه. ده سال باید بخونی تا بفهمی و بتونی بنویسی احتمالا. فقط گاهی دلم میخواد تنها نباشم. هرچند که نیستم اما خب نمیدونم چجوری بگم. ادم دوست داره یه پایه دا
+ فعلا صدها روایت و سناریو از اشخاص و ارگانها و گروههای مختلف، درمورد هواپیما و سقوط شنیده میشه. که هر کی هرکدومو دوس داره انتخاب میکنه، یا سر دوراهیه، یا دنبال حقیقت بیشتر.اما درمورد سیستان بلوچستان، سناریویی نیست. روایت و داستان پیچیده ای نیست. حقیقت پشت پرده و دوراهی ای وجود نداره! یک داستان یک کلمه ای ِ غم انگیز و شرم آور و واضح ، درمورد مردمانی مظلوم و محروم و دوستداشتنی و نادیده گرفته شده. سیل.
 
+ از شما ، دوستانتون ، اقوام ، آشنا ، فامیل
امتحانا وحشتناک سنگین شدن 
یه مغز خسته یه روح خسته تر صبح به زور از تخت پایین میارم کتاب و جزوه ها رو باز میکنم جلوش میگم فکرنکن فقط درس بخون!!
به هیچ چرایی دنیا فکر نمی کنم خودمو غرق میکنم میون اون همه عضله و رگ عروق و اعصاب
به اخرین روزهای امتحانم نزدیک میشم کلی مبحث دارم که هنوز نبستم امروز میشه گفت طلایی ترین روز من هست برای تموم کردن مباحث 
ولی
دیشب یه خواب  دیدم، خواب تو... 
حداقل تو خوابم ادم خوبه قصه باش!! 
یه خواب میتونه کل روزت رو به افت
سلام در این مقاله سایتی رو به شما معرفی میکنیم که با شطرنج بازی کردن میتونید بیت کوین بدست بیاورید.
در صورت برد شما 8 ساتوشی دریافت میکنید
در صورت مساوی کردن 4 ساتوشی دریافت میکنید
و در صورت باخت هم که هیجی دریافت نمیکنید
طول مسابقه از 8دقیقه تا 1ساعت ممکنه طول بکشه ولی بازم بستگی به مهارتتون داره
کار با این سایت خیلی راحته و اصلا هم سخت نیست.
وقتی وارد سایت میشین بالا یه کادر وجود داره برای نوشتن ادرس والت بیت کوینی شما و وسط سایت هم یه صفحه
شط
سلام با پنج تا از کار های برتر جوکر امروز مزاحم شدیم
شماره5:
کشتن شوالیه تاریکی 
تاحالا کسی فکر کرده جوکر بتمن رو بکشه فکرش درست بوده.
شماره4:
مسموم کردن جیمزگوردون
اودر کمیک شوالیه ارکام اورا مسموم میکند
شماره3 :
خنداندن بتمن
در اخر جوک کشنده بتمن میخندد توسط جوکر.
شماره 2:
فلج کردن باربارا گوردون
اودر جوک کشنده باربارا گوردون را فلج میکند
شماره1:
معروف ترین کار او کشتن وشستشو مغزی جیسون تاد
اودرفیلم بتمن پشت نقاب سرخ و در بازی شوالیه ارکام هم
یکی از کارهایی که می‌کنم اینه که تو آشپزی سعی می‌کنم رکورد زمانی بزنم. مثلا فعلا رکوردم تو پخت سه بسته ماکارونی ۷۰۰ گرمی زر، ۲۵ دقیقه بوده. یعنی از وقتی گذاشتم آب جوش بیاد و خورش (سویا) رو حاضر کردم تا وقتی آبکش کردم و سیب‌زمینی ته‌دیگ گذاشتم و گذاشتم دم بکشه شده ۲۵ دقیقه. ولی اغلب بیشتر طول می‌کشه، ۴۵ دقیقه، ۵۰ دقیقه یا حتی یک ساعت، بسته به اینکه آشپزخونه چقدر مرتب باشه و چقدر ظروف مورداحتیاجم شسته یا نشسته باشه و اینکه مواد خورش آماده‌سا
یه قانونی تو کار برای خودم گذاشتم که هیچ وقت با کسی که اشناست کار نکنم. 
کاری که توش هستم پدرم توش خبرس اما من حتی یک روز هم پیشش کار نکردم و معتقد بودم ادم باید گلیمشو خودش از اب بکشه بیرون و ترچیح دادم متکی به کسی نباشم... 
یه دلیل دیگه ای هم که هست که پیش دوست و اشنا کار نمیکنم اینه که همین دوستان هستن که دهن ادمو سرویس میکنن و از رو دربایستی به نفع خودشون سوء استفاده میکنن. 
البته من هر جا حس کنم داره در حقم اجحاف میشه حال طرفو اساسی میگیرم... 
لپ تاپی که از سال ۸۹ همدممه، در آستانه خراب شدنه:(
یادتونه اواخر تابستون یه قحطی اومده بود؟ اون موقع لپ تاپم خراب شد! به شدت داغ میکرد. فنش به کل خراب شده بود. قطعات لوازم الکترونیکی هم هیچ جا پیدا نمیشد:/ ... خلاصه یه فن پیدا کردیم براش ... اما بازم فن خوب کار نمیکنه و در آستانه خراب شدنه دوباره:(
گیم او ترونز رو که نصفه ول کرده بودم دوباره شروع کردم (چون که میدترم نزدیکه و به هر حال یه جوری باید گند بزنم به نمرم:)) . اواسط اپیزود ۹ سیزن ۲ بودم که دیدم ل
یه اتفاق جالبی برام افتاده که بعضیا سختشون میشه اگر بخوان به تک پیام دوستشون جواب بدن. البته تو نت و بدون هزینه ی شارژ.یا دارن فرار میکنن تا مثلا کسی تو زندگیشون سرک نکشه یا که دوست ندارن به کسی که ازشون سوالی کرده یا سلامی گفته جواب بدهند. تا اینجاش درسته منم دوست ندارم کسی تو زندگیم سرک بکشه.ولی جالبه وقتی پیا محبت آمیز و سلام و احوال پرسی هم میفرستی بازم بدشون میاد که جواب بدهند یا که خودشون سوال میکنند و بعدش فرار میکنند.این هم از شانس من د
فی‌الواقع حالم خوب نیست و واقعا نیاز دارم یکی باشه که منو دوست داشته باشه و باهام حرف بزنه و بهم بگه کافی هستم.
ولی خب نیست هیچ‌کس. و من دارم سعی می‌کنم گریه نکنم هنوز.
 
اونیم که همیشه بهش ازش می‌پرسیدم که بقیه وقتی ناراحتن و فلان تو می‌ری نازشون رو می‌کشی و بهشون خوبی می‌کنی که حالشون خوب بشه. من که حالم بد باشه کی ناز منو بکشه؟ می‌گفت من. همون!! الان بهم گفت "لطفا ول کن" همون که همیشه می‌گه می‌خوام پیشرفت کنی و بهترین خودت باشی چند هفته ست
من: میدونی من برای مردن ۳ تا فانتزی دارم.اون: هوووم، خوب...؟
من: اولیش، شب بخوابم و صبح بیدار نشم، دومیش توی خیابون توسط شلیک گلوله بمیرم، سومیش....
پرید وسط حرفم و گفت 
مگه آدم مهمی هستی که یکی بخواد تورو با گلوله بکشه؟!
من: همین که بنده‌ایی از بندگان خدام برای مهم بودن کافیه.
اون: لطفا بگو چه غلطی کردی که میخوان بکشنت و کیا هستن که ما بعد مردنت دنبالش نگردیم و وقتمونو حروم نکنیم. همون شب بخواب صبح بیدار نشو، ما حوصله گشتن نداریم...
من: بیخیال بابا
دیر بیدار شدم. خیلی دیر بیدار شدم و الانم دارم از خستگی و زور خواب میمیرم. نمیدونم چیکارش کنم لعنتیو. کلی کارم مونده نمیخوام کتاب بیشتر از این طول بکشه ولی خواب الودگی همه تمرکزمو گرفته. کلی کتاب هست که نخوندم کلی مقاله کلی عکس هست که ندیدم کلی کار هست که انجامشون ندادمو اونوقت باید الان درگیر این باشم بیدار بمونم. مزخرفه. خیلی مزخرفه. زمان داره از دست میره. کاش خوب می شدم. نمیدونم چیکار کنم. نه. من خودمو بیدار نگه میدارم. شاید باید یه قهوه ی غلی
خب من برای راه‌اندازی سناریوی تست‌امون یک ماشین دیگه با مشخصات زیر آماده کردم که به عنوان مقصد ازش استفاده کنم:
همیشه یک DBA قبل اینکه گلدن‌گیت رو راه‌اندازی بکنه باید نقشه راهش رو بکشه و قوانین نامگذاری‌های سرویسها و مسیرهاش رو هم مشخص و داکیومنت بکنه
من نقشه راه سناریوی تستمون رو با Microsoft Visio به صورت زیر کشیدم:

ادامه مطلب
                                            
اومدم منتشرش کنم ولی دست دلم نرفت!مال خیلی وقت پیشه! مال همون شبی که قرار بود دیگه شبم صبح نشه!
یه جایی از متنش نوشته بودم " یه روزی میرسه که میبینی صمیمی ترین دوستاتم تاریخ تولدتو فراموش کردن، نه که انتظاری داشته باشی، میفهمی که انقدرا که برات مهمن، براشون مهم نیستی "...
به قول شازده کوچولو، آدمی که اجازه داد اهلیش کنن بفهمی نفهمی خودش رو به این خطر انداخته که کارش به گریه کردن بکشه!
و چه چیزی با
میدونی چیه؟
بعضیا فقط بقیه رو میبینن ینی رفتارای خودشونو نمیبینن که چقدر زشت و حال بهم زنه:/
میدونی اینکه آدم یه هدف بزرگ داشته باشه و به خاطر اون هدفش از خانوادش دور باشه و سختی بکشه و حتی یه  کشور دیگه هم بره بازم ارزش داره اما میگم باید بسنجی هدفت واقعا ارزش این همه سختی رو دارههه؟
الان تو رفتی خب؟ ولی من میدونم به خاطر دوست پسرت رفتی حالا برا من شاخ شدی و حرف از هدف بزرگ میزنی:/
من نمیگم آدم بزرگی ام ولی دارم تلاش میکنم که باشم
پس دلم یه آدمی
رب فلفل۵ کیلو فلفل قرمز رو شستم ودونه های داخلشو خارج کردم و سه چاهار تکه برش زدم کردم (در فیلم نشون دادم)تو قابلمه ریختم ۵ _۶عدد گوجه فرنگی رو پوره کردم و روی فلفلها ریختم(برای خوشرنگ وخوش طعم شدن رب) ودربشو گذاشتم تا خوب بپزه وفلفلها نرم بشن وبعد با گوشت کوب برقی خوب پوره کردم(میتونید داخل مخلوط کن بریزید) دوباره رو حرارت گذاشتم(بدون درب) و کمی نمک اضافه کردم و گذاشتم خوب ابشو بکشه وسفت بشه وبعد تا داغه داخل شیشه ریختم ودربشو خوب چفت کردم و
چند شب پیش خواب دیدم رفتم خونه ببینم واسه خرید.همه جای خونه رو چک کردم که یهو یکی با شات گان از بیرون بهمون شلیک کرد.به طرز غریبی که توی خواب ها غریب نیست میدونستم میخواد دخترخونده م رو بکشه.فرار کردیم و از یکی از چند نفر آدم ترسیده خواستم زنگ بزنه پلیس.پلیس اومد و اون زنیکه ی قاتل فرار کرد.استرس و خشکی دهن و تپش قلب شدید داشتم و همین لحظه بود که بیدار شدم و دیدم که واقعا تپش قلب دارم و ترسیدم و دهنم خشک شده.
+خامنه ای اون وسط چیکار میکرد؟!
*تازگی
سیمین بهبهانی راست میگه 
عشق ورزیدن یه هنر مردانه هست وقتی زنها شروع میکنند به ناز کشیدن تعادل دنیا بهم میخوره
ولی مردهای الان اینجوری شدن دوست دارن یکی نازشون رو بکشه
دخترای الان هم اینجوری شدن یعنی برای بدست اوردن همسر حاضرن کلی دار و ندارشون رو به پای یه مرد بریزن تا فقط بیاد بگیردشون
وقتی نگاه میکنی میبینی انگار جای زن و مرد عوض شده 
من حاضرم تنها باشم ولی حاضر نیستم هیچکسی رو با پول بخرم کنار خودم نگه دارم .
تمام اون کارهایی که انتظار د
 
سلام
گُلَکَم، خواهرَکَم، سلام
خوبی؟
الان، وسط این نیمه شب
این گوشه ی دنیای خدا، منم و تنهایی و چند تا تصویر از چهره ی ماه تو، و قلبی که لبریزه از وجود تو
اون گوشه ی دنیا که تو هستی، با کی هستی؟
منم اونجا هستم؟ در حدی که به یادم باشی؟
 
بماند
 
امروز یه چیزی فکرم رو مشغول کرده بود؛
اگر 88 من جای خواهرت رفته بودم تو الان حالِ بهتری داشتی
هر چی باشه برای یه زن خواهر بهتر از برادره
اگر خواهرت به جای من بود تو راحت تر می تونستی تنهایی ها و دردِ دلهات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها